مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ حوالی سحر است. در گرگومیش هوا، چراغقوهای باریک روی صورتهای خوابمانده میلغزد. صدایی آرام میگوید «اخوی... پاشو». اگر کسی بیدار نشود، دستی ساق پایش را میگیرد و یکنفس میکشد تا خواب از سرش بپرد. حاج قربان دستبردار نیست. او تا همه را برای نماز صبح به خط نکند، روزش آغاز نمیشود. هر صبح این صحنه پشت خط مقدم جبهه تکرار میشود و مرد سالخورده واحد تخریب لشکر ۵نصر، که زودتر از همه برای نماز شب بیدار میشود، آمادهباش نماز صبح میدهد.
سن شناسنامهای حاج قربان توی کت هیچکدام از همرزمانش نمیرود؛ بهخصوص موقع دویِ صبحگاهی که جلودار میشود و پرچم به دست، پیشاپیش جوانترها میدود و با شوخیهایش، کسالت صبح را میشکند. جوانها با سنوسال حاجی زیاد شوخی میکنند و حاجی هم دست از سرشان برنمیدارد. او زبان این نسل را میداند. حق هم دارند؛ هیچکس باورش نمیشود یک پیرمرد صدوپنجساله بتواند اینطور بدود و در خطمقدم، روحیه بدهد. صبحها، معمولا یکی، دو نفر خودشان را به خواب میزنند تا حاج قربان به سبک خودش، بیدارشان کند.
دوست دارند اسمشان را از زبان حاجی بشنوند. دوست دارند او کسی باشد که بیدارشان میکند. بعد همینطور که میخندند، یواشکی از زیر پتو به بقیه گردان نگاه میکنند و صدای خنده همه بلند میشود. حاج قربان اهل روستای عشرتآباد نیشابور است؛ بسیجی پابهسنگذاشتهای که در واحد تخریب، دفاع از وطن را معنایی دیگر میبخشد.
رسانههای مختلف از او بهعنوان کهنسالترین رزمنده یاد میکنند. همین که پیر یک روستا در شرق کشور، توبره را بسته و به خط آمده یعنی دفاع، سنوسال نمیشناسد. کنار نوجوانهایی که تازه ریش میرویانند، مردی میایستد که ریشش سپید است و این همنشینی نسلها، صورت واقعی مردم ایران در دفاع از آب و خاکشان است.
شبها که تاریکی میدان را میبلعد، تخریبچیها آرام جلو میروند. سیمهای خاردار را میبرند و مینها را خنثی میکنند یا بهوقت ضرورت، پل و سنگر دشمن را با خرج انفجاری میخوابانند. کار واحد تخریب دقت میخواهد. صبری میخواهد که از سالها زندگی آمده باشد. حاج قربان در همین صف میایستد.
صبح که برگردند، باز همان روال تکرار میشود؛ بیدارباش، نماز، دویِ صبحگاهی و شوخیهای گاهوبیگاهی که ترس شب را میشوید. او محبوب لشکر است. کسی که نظم و روحیه را بیسروصدا به چادرها میآورد و بعد از جنگ هم لباس بسیجی را از تن بیرون نمیکند. در کنار او، صف مدافعان ایران، ترکیبی حیرتانگیز از سن، جنسیت، شغل و طبقه است. تنوع فقط در سن نیست؛ از روستایی و کارگر تا دانشجو و پزشک، از قهرمان ورزش تا معلم مدرسه، زن و مرد همه آمدهاند.
همین تنوع است که فهم جنگ را عوض میکند. دفاع فقط کار واحدهای رزمی نیست، تدارکات، امداد، تبلیغات، تخریب، اطلاعات، همه تکههایی از یک کلاند. اگر امروز به آمارهای مطبوعاتی همان سالها نگاه کنیم، دو سر طیف شگفت است؛ کمتر از ۱۰ سال در شناسنامه بعضی داوطلبان، و بیش از صدسال در شناسنامه حاج قربان. حاج قربان در این میان، نماد آرامش مجرب بود.
بعد از جنگ، بعضی از چهرهها کمکم در قاب خاطره رنگ میبازند، اما بعضیها گویی هرچه میگذرد، پررنگتر میشوند. حاج قربان از دسته دوم بود. درباره سن و سالش اختلاف است، اما درباره اثرگذاریاش در جبهه نه. پیر جبهه که با همان نگاه مهربان، چادر بسیج را ترک نمیکرد و نسلهای بعد، اسمش را کنار حبیببنمظاهر قصههای محرم مینشانند.
او تنها فرد کهنسال در جبهه نبود. نامهای زیادی مانند او در جبهه حاضر بودند که سن وسالشان هنوز هم تعجببرانگیز است. زرعباس تنگستانی، با نودوپنجسال سن و محاسن یکدست سفید پا به جبهه گذاشت. حاج صفرقلی در شب تولد هفتادوچهارسالگیاش به صف رزمندهها پیوست و دهها تن دیگر که نامشان در تاریخ معاصر کشور جاودانه شد.
با این حال حاج قربان نوروزی روستازاده نجیب خراسانی، با صدوپنجسال سن، کهنسالترین رزمنده میدان بود. او وقتی از جبهه به خانه برمیگردد، در همان عشرتآباد از دنیا میرود، اما نامش تا امروز زنده است؛ کسی که در سختترین روزهای کشور، به خط آمد و هنوز هم با یک خاطره در یادها زنده میشود، خاطره زمزمه «اخوی پاشو» به وقت نماز صبح.